شیوانا | داستان شیوانا | داستان کوتاه تمام لذت دنیا
در یکی از روزها شیوانا پیر معرفت از روستایی می گذشت که به دو کشاورز بر خورد می کند. هر یک از او می خواهند که دعایی برایشان داشته باشد.
شیوانا رو به کشاورز اول می کند و می گوید : تو خواستار چه هستی ؟
کشاورز می گوید : می گوید من مال و منال می خواهم که فقر کمرم را خم کرده است.
شیوانا می فرماید برو که هستی شنواست و اگر همین خواسته را از درونت بخواهی به آن می رسی و نیازی به دعای چون منی نداری